از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد
خدا گفت نه!
رها کردن کار تو نیست ,تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبائی ام بخشد.
خدا گفت نه!
شکیبائی زاده رنج و سختی است شکیبائی بخشیدنی نیست به دست آوردنی ست.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد.
خدا گفت نه!
من به تو نعمت و برکت دادم حال با توست که سعادت را به چنگ آوری.
از خدا خواستم از رنج هایم بکاهد.
خدا گفت نه!
رنج و سختی تو را از دنیا دور و دورتر و به من نزدیک و نزدیک تر میکند..
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد
خدا گفت نه!
بایسته ان است که تو خود سر برآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پر ثمر شوی..
من هر چیزی را که به گمانم به زندگی لذت می آفرید را از خدا خواستم
و باز گفت نه!
من به تو زندگی خواهم دادتا تو از هر چیزی لذتی به کف آری..
از خدا خواستم تا یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم همان گونه که انها مرا دوست دارند
و خدا گفت:
سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم...
|